سلام دوستان من با این آقا ۸ ماه تو رابطم براش همه کاری کردم جونمو براش میدادم روزایی بود که سر کار نمیرفت پول نداشت من بش میگفتم چقدر نیاز داری بهم بگو
براش هر چند وقت یه بار غذا درست میکردم میبردم خلاصه همه چی خوب بود
تا اینکه اومد گفت من قبل آشناییمون برا مهاجرت اقدام کردم اما نگفتم چون فکر نمیکردم اوکی بشه اما الان اوکی شد
بهش گفتم اینهمه احساسات منو مسخره کردی نگفتی
چرا بهم نگفتی
لاقد میگفتی که من هم مانع سر راهت نباشم و برم
حقیقت منم یکم گریه کردم پیشش چون خیلی آدم احساسیم و جدی عاشقش شده بودم
اونم شروع کرد به گریه کردن و گفت که من الان تصمیم گرفتم به خاطر تو بمونم ایران و کار پیدا کنم
منم بهش گفتم مطمئنی ؟ اخع من دوست ندارم سد راه تو باشم دوست داری برو ولی شاید رابطمون به مشکل بخوره
چون تو ازم پنهون کردی
اما اون جون منو مادرشو قسم خورد که نه دیگ تموم شد نمیرم و میمونم ایران
بازم تا یه هفته همه چی خوب بود
تا اینکه امروز برام یه طومار به بزرگی نوشته که آره بهتره همینجا استپ کنیم تا در آینده اذیت نشیم
و من شوکه شدم از اینهمه حرفی که چند روز پیش بهم زد