دقیقا مادرشوهر و پدرشوهر من هم آدم های اینجوری هستند. نه تنها اونها بلکه برادرشوهر هم تا میتونند میگیرند و نوبت پس دادن یا نمیدهند یا نصفه یا بعد چندوقت که دیگه پول از ارزش اون وقتش افتاده.
من هم اوایل جبهه میگرفتم شوهرم خیلی آروم میداد در خونشون. تا یبار مچش موقع دادن مرغ اونم تعداد بالا به مادرش گرفتم درو باز کردم دیدم پیاده آمده دم درشون که من متوجه صدای ماشین نشم و وسیله میده.
گذر زمان و اینکه بیخیالی باعث شد از سرش بیفته. بعد مدتی دید خریدهایی که برای مادرش میکنه خب هیچکدام جلوی خودش و مهمونی بخودش داده نمیشه. میدید همین مرغا کباب میشه برای داماد و ما که میریم خونه مادرش یه مشت غذا حاضری هست. میدید استخون کباب ها توی سینک و بوی کباب هنوز تو خونشون ولی مادرشوهرم به شوهرم میگه ما غذای رژیمی سبزیجات داشتیم. که شوهرم گفت حداقل استخون مرغاتو از تو سینک جمع میکردی. دید در مغازه که میرفتیم گوشت میگرفتیم و مشتریش بودیم میگفت بهش بابات اومده یه تک گوشت برده و مادرم جگر برده گفته بدم به بچه هام امشب. و همون شبم اتفاقا خواهرشوهرم اونجا بودن. بعدم جلو شوهرم ناله میکردن ما گوشت و مرغ نداریم. باباش میگفت بدنم یجوریه چند وقته نخوردم.
دستشون رو شد. دید ارزشی براشون نداره جز یه آدم ساده لوح