دیگه ما رفتیم تو و به مسخرهترین شکل ممکن سوپرایز شدیم و مادرشوهرم همش میگه چقد لوسین باید باهم میومدین (انگار ما مقصریم خب به اون میگفتی زودتر بیاد نه به ما غر بزنی چرا ظهر گرما بیشتر بیرون واینسادین😒)
بعدش که اونا امدن انگار نه انگار که تولد منم بود بیشتر تولد اون بود تا من
اولی امد مادرشوهرم بهش گفت برو بشین رو اون مبل توهم عکس بگیر
من میخواستم عکس بگیرم رفتن نشستن رو مبل تکون نمیخوردن که حالا مثلا من یه عکس تکی بگیرم یا با همسرم دوتایی عکس بگیرم
دیگه میز و کیک جابجا کردیم تا عکس بگیریم فکرررررررررررکنیننننننننننننننن میز به اون سنگینی جابجا کرد همسرم و مادرش که یه وقت به اون خانم برنخوره بگن پاشو😐
میخواستم شمع فوت کنم نمیزاشت من تکی فوت کنم میگفت باهم فوت کنین😐 یعنی من بشینم کنار همسرم و برادرش شمع تولدمو فوت کنم😐
میخواستیم کیک ببریم جاریم میگفت نه بابا ول کنین دیگه کی کیک میبره همینجوری ببرین بره😐
زهرمار کرد همه چیو بهم زهرهمااااااااااااار
اخرم هم خودش مشست شمع فوت کرد هم کیک برید کنار برادرشوهرم😐 با کلی عکس تکی و دونفره