و داشتن از خیابون رد میشدن
چقدر دلم خواست همونقدر بودم دست بابامو میگرفتم
بابام منو میذاشت رو شونه هاش
و میبرد منو تا دستم به ضریح امام رضا برسه
چقد دلتنگ بچگیم هستم
و چقدر دلتنگ روزهایی که هیچوقت برنمیگردن
حتی دلتنگ غر غرها و دعواهاشون
دلم میخواد به همه عالم بگم پدرو مادرتونو اذیت نکنین چون حتی اگه بدترین هم باشن حتی
یه روزی از اینکه ازشون دوری کریه میکنین
دلتنگشون میشین
و اون روز دیگه خیلی دیره👩🦯😢
حالا میفهمم چقدر بابای خوبی داشتم و خبر نداشتم
😭