ببخشید اگه زیاده لطفن راهنمایی کنیدمنو شوهرم از اول سر خونوادش اختلاف داشتیم چون کارش با پدرش یکی بود وبشدت پدرمداخله گر داش بخصوص از وقتی پسرم بدنیا اومد این اخریا سر برادرش دعوا کردیم جلوی خونه یه حرکت زشت کرد همسایم دید منم عصبانی شدم خیلی به خونوادش بدو بیراه گفتم جلوی خونواده خودمم دعوا کردیم پدرشون مرده همه مسیولیتا رودوش شوهرمه مالی همه چیز خسته شدم من قصدم جدائیه شوهرمم استقبال کرده😏به خواهرم گفته خواهرت اینجوره اونحوره خواهرمم گفته هرچی هس باید به خاطر بچت گذشت کنی بمنم میگن بخاطر پسرم بگذرم خواهرم میگه خودت مقصری از اول باید یکی دوبار برای خونوادش حدو مرز تعیین میکردی اینقد لال بودی حالا همشون سر زندگیشونن داداشاش بالای سر یچه عاشون زندگی شمارو اختلاف انداختن شوهرم بخاطر همه بامن دعوا میکنه حتی بخاطر زنداداشاش پشت اوناس ولی پشت من نه جاریامم خیلی کرم دارن ادامشو‌پست بعدی میگم
الان برادرش مشکل داره توقع کمک دارن من گفتم نمیذارم الان خودمم سرد شدم دلم نیس اصلن باهاش زندگی کنم قبل اومدنش میرم تو اتاق درو‌میبندم فقط نگران پسرمم چکار کنم میترسم از اینده بچم ولی دلم اصلنننن باهاش نیس متنفرم ازش
مشکلت با جاری و هرکسی دیگه رو خودت باید حل کنی چرا اصلا به شوهرت میگی که سر تو با اونا دعوا کنه
هرچی گفتن یا هرکاری کردن خودت همون لحظه جواب بده که تو دلت نمونه به شوهرتم نگو
درضمن حرکت زشت برادرشوهر دلیل برای طلاق نمیشه
یسری مسایل مالی پیش اومد من واقعن اعصابم ازشون خرابه نمیکشم دیگه مادرشوهرم مثل اینکه گفته جدا شین من خودکشی میکنم ولی علت جدایی خودشونن
اینکه بدون حسی فقط زیر یه سقف باهم بمونید بچت بیشتر آسیب میبینه تا اینکه طلاق بگیری
موندم چکارکنم😔
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
55 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
56 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
