من دو ساله توی این خونه مستاجرم از اول با همسایه کناریمون اختلاف افتاد بینمون سر یه مسئله تا همبن چند وقت پیش با هم حتی سلام هم نمیکردیم تا اینکه یهو خودش اومد باهام صحبت کرد منم دلم باهاش صاف شد اینم بگم من ۱۰ سال ازش بزرگترم بچمم از بچش بزرگتره سه چهار بار بعد اون دیدمش همش با لبخند اول سلام کردم بخدا قصدم این بود که باهم خوب باشیم اون فقط همون دفعه اول که اوند باهام حرف زد چهرش با لبخند بود هر بار دیدمش با قیافه نگاهم کرد یا درو وامیکنه میبینه من تو راهروم درمیبنده امشبم اومده هم در خونه مارو زده هم همسایمونو گازش اتیش گرفته بود پشتشو کرده به من همش دارم میگم چیشده منو ادم حساب نکرد چیزی بگه تا همسایه کناریمون گفت چقدر نگران و سراسیمه رفتم شال پوشیدم برم کاری براش کنم دیدم اومد کلی از همسایه کناریم تشکر کرد اصلا نگاه منو شوهرم نکرد خیلی ناراحت شدم شوهرم میگه ولش کن اونا فرهنگشون با ما فرق داره مگه من چیش کردم چرا با من اینجور میکنه