از شوهرمبارها نشانه میدیدماز خیانتاش
ی بار پیامی که پاک شد
ی بار کرسپی که انداخته بود زیر ماشین تا من امدم
و..
اینا همه هم توی دوران بارداریم بود و چون هیچمدرکی ازش نداشتم که ثابت کنه همش قانعم میکرد که من بد دیدم نمیدونم با دوستش بوده میخواسته من ناراحت نشم و ی عالمه از این کرت و پرتا
شب ۱۰ امی که زایمان کرده بودم این کنارم نمیخوابید به خاطری که مادر خودش و پدر مادر من اینجا بودن
مبگفت معذب ام میرفت تو اتاق تا اینکه ی روز صبح پاشدم رفتم کنارشوگوشیشو همینجوری اتفاقی برداشتم و دیدم دختر عمش که دوتا بچه داره براش نوشته بخورمت
انگار خوابیدی
منم از جایی که تحملم تموم شده بود
به کریه افتادمو پدرم اینا فهمیدن همشون که چه گندی زده و هرچی از دهنم در امد هم به شوهرم گفتم همبه مادرش
چون مادرشم پشتیبان پسرش در مبومد داشت به من توهین مبکرد قلبم تیکه تیکه شده بود
و از شوهری که خیلی روش حساب میکردمو و قبولش داشتمهمچبن چیزی چند روز قبلشم میخواست به بهانه عروسی تنها بره شهرستان و بعدن فهمیدن که همون دختر عمشو برداشته برده بیمارستان و خدا میدونه دیگه چی رد و بدل شده و واقعا بیمارستان بوده یا چی...
خلاصه که ی دهروزی رفتم خانه پدرم نه به عنوان قهر خود شوهرم گفت چثن من جدا نمیتونستم بشم خانوادم خیلی مستقیمبهم گفتن جایی نداری و اون موقع منی بچه ده روزه همراهم بود🙂❤️🩹ایناروکه میدیم دیگه تحمل نداشتم و هر روز با شوهرم دعوا
تو اوج خونریزی هیچکسم پشت من نبود فقد پدرم گاهی ازم حمایت میکرد
اون چند روزو رفتم خانه پدرمو و اوضاع هی بدتر و بدتر میشد
دیگهخسته شدم از اون حجم و بعد ۱۰ روز امدم خانه خودم
و شوهرم همش طول اینمدتم ازم معذرت خواهی میکردو میبردم این ور اونور که از دلم در بیاره ....
منم دیگه وقتی دیدم واقعا پشیمونه گفتم باشه و میام سر زندگیم اما اگه دفعه دیگه ای تکرار بشه خونه و بچمو میدی ی ثانیه همنمیتونم دیگه
حالا الان هر موقع تنها میشم یادم میاد دلم میخواد بمیرم
نمیتونم از دلم بیرون کنم
دسترسی به هیچی ندارم
هیچ اعتمادی برای شوهرم برام باقی نمونده
قلبم تیکه تیکس
چکار کنم به نظرتون😭😭😭💔خدایا چرا اینقد بی کسینثارمکردی خسته شدم دیگه