به شوهرت بگو بیاد دنبالم شیر گرفتم برات شیر برنج درست کنم من عمل کردم چند روزه ( به شوهرم زنگ زدم برو مامانم رو بیار گفت نمیرم هر چی خواستی بگو بیارم و کسی نیاد بهتره و ای حرفا) منم گوشی قطع کردم زنگ زدم مامانم الکی گفتم جواب نداد🥲
چند روز بیمارستان بودم وقتی برگشتم خونم ترکیده بود از ظرف و اشغال شوهرم هیچ کاری نکرد حتی یک لیوان بعد مامانم همه کارامو کرد و هی می‌گفت چقدر کثیفین چقدر شلخته این( مامانم خیلی وسواس بچها دست خودش نیست) گفتم آخه من بیمارستان بودم دیگ اینا هم خوردن و ریختن ( فکر کنم شوهرم بهش برخورده کلا از مامانم خوشش نمیاد....الان خودم ناراحتم چ کنم بچها
