یکیش این که خواب دیدم تویه قبرستونم، تنهام و سرگردون
دیدم یه خانم سر قبر دختر بچه یه سالش گریه میکرد و خودش و میزد، یهو یه اقایی و دیدم که ظاهر ژولیده ای داشت، یه تیشرت مشکی تنش بود، پوستش تیره بود، موهای کم پشتی داشت، ریشش بلند و نامرتب بود، عزادار بود، یه مسیر خاکی رفت و آمد وجود داشت، رفت اونجا نشست و یهو سجده کرد و رفت
منم انگار بدون فکر کردن و اراده، دقیقا جایی که اون اقا نشست بود نشستم و همون جا سجده کردم
یهو یه مرد نورانی و دیدم که اون اقای سیاه پوش رفت کنارش وایساد
به من الهام شد که اون مرد نورانی امام زمانه عج
یهو ایشون دستش و دراز کرد و منو به مردی که کنارش بود نشون داد، گفت شما با این خانم ازدواج کن
بعد سه سال دقیقا اون مرد وارد زندگیم شد که همون مشخصات و داشت و دقیقا همون چهره بود و دلیل اینکه تو قبرستون دیده بودمش فوت شدن همسرش بود