۷ تیر عمل جراحی داشتم رفتم خونه ی مامانم
چون بچه ی کوچیک دارم زحمت ش زیاده
مامانم میگفت بمون تا خوب شی
بعد شوهرم اولا خوشحال چقدر مجردی خوش میگذره
من ناراحت میشدم
بعد مامانش گیررررر تلفن پشت تلفن که کی میری خونه ت
کم به مادرت زحمت بده
آخرین بار دیگه گفت فلانی تنهاس
درصورتی سه ساله هفته ای یه بار از غروب آفتاب باید نوبتی برن پیشش بخوابن پدر شوهرم فوت شده
شوهرم هفته ای یه بار میره
من فک نمیکردم دیگه روش بشه اینو بگه
قاط زدم گفتم سه ساله من هفته ای یه بار تنها میخوابم جمع ش کنی نمیشه به اندازه ی مال من
گفت آخه الان جاس و س زیاد شده
گفتم مگه فلانی وزارت ا ط ل ع ا ت ه
شده که شده