الان بازم ترسیدم میخوام تعریف کنم
ترسوها اصلا نخونن
خواب دیدم دارم پسر کوچیکم و بوس میکنم و میخوابونمش
از گوشه چشم دیدم پسرم دوتا شده رفتم عقب تر بهتر ببینم دیدم پسرم دوتا شده وهردو خواب
شروع کردم به خوندن آیت الکرسی،ولی از ترس زبونم بند اومده بود با بدبختی و مثل لالها یه آیت الکرسی خوندم ،شوهرم توی یه اتاق دیگه بود ویه راهرو بینمون بود پسر بزرگم صدای منو میشنید ولی،کمکم نمیکرد و با بی خیالی دورتر میشد ازم ،منم همزمان با خوندن آیت الکرسی یه امیدی داشتم کسی صدامو بشنوه بیاد کمکم
بعد که یدونه رو یه زور تموم کردم بچه سمت راستی بیدار شد و عصبانی و با گریه اومد سمتم و من میرفتم عقبتر، قیافش جمع شده بود وبه هم ریخته بود و فهمیدم اون پسرم نیست
که شوهرم با سروصدام بیدارم کرد و گفت تو خواب مثل لالها دادو بیداد میکردم
کلی فکر کردم و گفتم این خواب یه هشدار بود باید مواظب پسرم باشم چون ۵ سالشه تازه براش دوچرخه گرفتم و دوروزی میشد میرفت دوچرخه سوا ی
بعد کلی آیت الکرسی خوندم و خوابیدم
دوباره همون خوابو دیدم
دیدم پسرم رو تخت دوتا شده ولی ایندفعه شوهرم تو راهرو بود و پشتش به ما بود من دوباره زبونم بند اومدو با بدبختی آیت الکرسی میخوندم به امیدی که شوهرم بفهمه بیاد کمک،دوباره یکی از بچه ها بیدار شد ،برگشتم دیدم پسر بزرگم جلوی شوهرم و گرفته و دا ه با کلی ادا درآوردن و تلاش،نمیذاره شوهرم برگرده منو ببینه ،برگشتم رو تخت و نگاه کردم و دوباره شوهرمو که دیدم پسر بزرگم نیست و نمیبینمش،ولی شوهرم همچنان داره باهاش حرف میزنه
درواقع پسربزرگم جن بود و نمیزاشت شوهرم برگرده و کمک کنه
این نکته تو خواب اولم بود بهش دقت نکردم دیدم پسربزرگم متوجه کمک خواستن من شده ولی با خنده دورتر میشد ولی تو خواب دوم فهمیدم مشکل اصلی پسر بزرگمه