چند روزه پدرمون درومده بچه هامون ویروس گرفتن به همدیگه پاس میدن.شیرخواره زبون بستم امروز بعد دو روز تونست یکم غذا بخوره و تبش پایین بیاد آقای شوهر بند کرد که بریم بیرون یه چرخی بزنیم تا ایسگاه صلواتی حال و هوامون عوض بشه.ساعت یازده و نیم شب به زور خودمونو جمع و جور کردیم با زندگی ترکیده زدیم بیرون دیدیم همه مغازه ها بستن ایسگاه صلواتی رو دارن جمع میکنن پشه بیرون پر نمیزنه.چند تا معتاد خیابونگرد و چندتا دختر که نصف لباساشون پاره پوره ادای روشنفکرا رو در میارن نشستن به سیگار کشیدن و .. با سه تا بچه توی خیابون بچمو میخاس ببره پارک که پاتوق معتادا بود گفتم بیا بریم من جرات نمیکنم یکی خفتت کنه چه غلطی کنم .برگشتیم بچه ها دوباره حالشون بهم ربخت تا الانم درگیرشونیم.کاه .. گاها جای مغز کاه میزارن تو مغز مردا دوس دادم بگیرم بکوبمش توی دیوار