من امروز شب از کلاس درومدم و از یه مغازه ای یه لیوان یه در بهشت گرفتم و همش داشتم فکر میکردم که پول نقد واسه تاکسی دارم یا نه(میخواستم تاکسی سوار شم برم خونه)یه آقایی اومد اصرار اصرار که به من کمک کن و من گفتم آقا من خودمم بازور پول دارم و چون خیلی اصرار میکرد زیاد حس خوبی نگرفتم و این آقا تا لحظه ای که من لیوانو از فروشنده بگیرم پلوی من وایساده بود و اصرار میکرد
بعد گفت برام یه لیوان ازینا بگیر و من توجه نکردم
بعد که سوار تاکسی شدم گفتم خب میگرفتم مگه چی میشد ولی چون ذهنم درگیر بود اون لحظه مغزم فرمان نداد
و عذاب وجدان گرفتم
و اینم بگم من همیشه دوست دارم به دیگران کمک کنم و کاریم از دستم بر بیاد انجام میدم ولی اون لحظه یجورایی دلم نخواست
گناه کردم؟