دوست عزیز
متاسفانه گاهی پشت سر افراد، اطرافیان صحبت هایی می کنند که واقعا آدم تعجب می کنه اما بهرحال چنین صحبت هایی در بعضی افراد و نه لزوما خانواده ها، هست.
من مراجعه کننده ی خانومی داشتم که می گفت:
با دوستِ شوهر خواهرش عقد کرده بود. و شوهر خواهرش چون سالها با اون دوست بود، همه جوره تاییدش کرده بود. ضمنا با هم، هم مدرسه ای و سپس همکار بودند.
روزی مادرش ازش خواست که بره برگه بگیره. گفت من نارحت شدم و به مادرم گفتم یعنی تو که مادر من هستی به من شک داری؟
گفت نه ولی اگه بگیری بهتره.
گفت: با همسرم( که عقد بودیم) درمیون گذاشتم و با هم رفتیم پزشک قانونی و برگه گرفتیم. و دادم مادرم که خیالش راحت بشه.
این خانوم گفت:
چند روز بعد مادرم به من گفت میدونی دخترم: شوهرخواهرت از من خواست این کار رو بکنی . چون گفت به دوستم اطمینان ندارم. ممکنه خطایی کنه و بگه تقصیر از دختر خودتون بود.
این خانم گفت الان حدود 25 سال از اون موضوع و ازدواج ما میگذاره و برعکس که شوهر خواهرم نگران زندگی من بود، حالا چند ساله خودش با خواهرم به مشکل خوردن و به خواهرم شکاک شده.
من به ایشون گفتم: این شوهر خواهر شما از همون اول شکاک بوده و چون به دلایلی نمی تونسته شکش رو برای همسر خودش( خواهر شما) بیان کنه، به این شکل عنوان کرده و از اونجایی که همچنان این شک با ایشون بوده و کاری برای برطرف کردنش نکرد، بالاخره گریبان زندگی خودش رو گرفت.
واقعا که چه می شه گفت.
این طرز تفکر و این مشکلات هنوز پابرجاست.