خانما من خودم مستاجرم پدرم سنش بالاس من تک دخترم و خونش ب کسی جز من نمیرسه ایشالا ک تنش سلامت باشه داره خونه میسازه پول کم آورده تو مرحله نهایی خونه شوهرم یکبار نرفت کمکش خیرش ب کسی نمیرسه. شما جای من بودین طلاتون میفروختین بدین بهش خونش تکمیل کنه شوهرم با خبر نکنم.پدرم خودش ازم نخاسته من میخام اینکار کنم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
^===خوشبختی چون سرابی دور دست ..و دل دریغ؛از نوری در این سیاهی ....این بغض سنگین -__- این خستگی مفرط ---این حس تهی ؛؛ همه و همه ؛ داستانی ست که هرگز به پایان نمیرسد ===^
طلاتو بده و به شوهرتم نگو خانوادتم توجیه کن که نگن
راستش را بخواهید بسیار سنگ دل شده ام با من چنان کردن که سزاوار نبود که دشمنان چندین ساله نیز اینگونه زمینت نمیزنن مرا درون چاهی عمیق انداختند و موقعی که زخمی و پریشان بودم باز هم بر سرم سنگ ریختن ، مگر دستان من چقد بی نمک بود ؟!