این از طریق دوستش پیشنهاد داد منم گفتم اهل دوستی نیستم
بعد یه مدت خودش اومد و من گفتم من از دوستی خوشم نمیاد ازدواجم اون شرایطشو نداشت بیاد خواستگاری تا روش فک کنم تو این مدت هی پیام میداد منمکوتاه حواب میدادم ولی هیچوقت قول ازدواج ندادم بهش گفتم هرچی قسمته مامانمم در جریان بود این رفت مشهد واسم سوغاتی خرید منو مجبور کرد برم بگیرم چیز خاصیم نبودا نبات و سوهان بود همین
بعد من مامانم گفت خوشم نمیاد بهت پیام میده منم بهش گفتم اونم قبول کرد ولی الان بعضی وقتا پیام میده و ازارم میده من ازش خوشم نمیاد و نمیتونم مستقیما بهش بگم🫠اونم نمیره اخرش گفتم مجبورم شمارمو عوض کنم رفت
خسته شدم از دستششش