ویوی روبروی پنجره خونه مون یه زمین بزرگه و بی انتها تا کوهه...

از اردیبهشت تا آخر تابستون، این وقت شب که میشه صدای قورباغه ها میاد...
آرامش زیادی ایجاد میکنن...قور قور میکنن و انگار ارتعاش خاصی دارن😍
نمیدونم دقیقا کجا هستند و فقط صداشون را دارم.
تو این حال بودم که صدای موبایلم را شنیدم.
این مدت از خرداد خیلی چیزها پیش اومده...
حتی یه موضوع تلخ هم زمان جنگ پیش اومد و اون هم بیکار شدن برادرم از سر کار بود.شرکت های زیادی تعدیل داشتند...
همون روز با تمام ناراحتی ام، گفتم خدایا میدونم تو خودت میدونی و می بینی...بهت می سپارمش...
دلم آروم بود...الان تماس گرفت و گفت یه جایی رزومه داده بوده و استخدام شده با دو برابر حقوق قبلی و با ساعت کار کمتر!
ظاهرا قرار بوده خدا ببرتش بذارتش اونجایی که قدرش را بیشتر میدونن و برای تخصصش ارزش بیشتری قائلن.
بله، چه بسا ظاهر چیزی خوب نباشه ولی در واقع خیر و برکت داره👌
براتون آرزو دارم جایی باشید که قدردان بودن تون باشند🙏🙏🙏