شوهر دوستم از شوهر من پرسيد شما قبلا باهم دوس بوديد شوهرم با كمال پرويي گف نه من اصللللللللللا خانوممو نميشناختم ن خودشو ن خانوادشو حتي تو خواستگاريم تا زماني ك باباش اومده نشناختم واي من خيلي بدم اومد آخه همچين چيزاي تو جمع خوب نيس آدم احساس ميكنه ب زور منو براش گرفتن
بعد دوستم برگشت گف پرناز جون ناراحت نشو تو از اون عروسايي بودي ك مادر شوهر پسنديده پس خيلي خوش ب حالت بوده