نمیدونم چرا یک ذره به فکرسلامتی خودش نیست ودیگه فهمیدم وقتی نسبت به خودش اینقد بیخیال چجوری توقع دارم درباره مسائل من بیخیال نباشه دندوناش یجوری خراب بودکه هیچی نمیتونست بخوره رفت کارای ایمپلنتشونو انجام داد الان نصف نیمه مونده هرچی دکترش زنگ میزنه که بره کارشو تموم کنه میگه وقت نمیکنم ازون ور دستش شکست چنتادکترگفتن باید عملش کنی داداشش برش داشت بردش پیش یه شکسته بند همینجوری گچش گرفت الان دوهفتس بازش کرده هم درد داره هم صاف نمیشه هم هیچ کاری نمیتونه باهاش انجام بده مشکل مالیم نداره واقعا کلافه شدم ماهمش سه ساله ازدواج کردیم هنوز جوونه بعدبایداینجوری به فکر نباشه که ازهمه طرف داغون بشه اینقد سردستش حرص خوردم مطمئنم نمیره دکترکه درستشم کنه همینجوری باش کنارمیاد