دارم با عذاب وجدان زندگی میکنم بچه مریض بود fip داشت من هر روز میبردمش کلینیک و سرم تراپی و امپول میزد اخراش انگار با من قهر بود چون فکر میکرد من دارم بهش اسیب میزنم امروز یاد این افتادم که همیشه یه پرستار بود که خیلی خوب امپول میزد چند روز اخر وقتی بردمش یه پرستار دیگه امپولشو زد ولی خیلی بد زد و بعد از اون خیلی حالش بد شد و دوروز بعد مرد من وقتی رفتار اون پرستار ناشی رو دیدم باید میفهمیدم و اجازه نمیدادم که اون امپول بزنه ولی من احمق خجالت کشیدم که بگم واقعا خیلی بی عرضه و بدرد نخورم این فکر داره دیوونه م میکنه کاش منو ببخشه
لطفا کسایی که حیوون خونگی نداشتن یا درک نمیکنن مسخرم نکنید واقعا حالم بده