یه بار یادمه یه ساعت ابی قشنگ توذهنم بود بعد همش یکی از فامیل شوهرم توذهنم میومد که تودست اونه و اصلا هم اون ساعت رو توی اینترنت یا توی بازار ندیده بودم همینجور بهش فک میکردم توی مهمونی دیدمش دقیقا دقیقا به خدا همون ساعتی بود که توذهن من بود حالا شاید فک کنین به چه چیزای الکی فک میکنی ولی خب بعضی وقتا بیکارم خیلی چیزارو تصور میکنم