دیشب خونه مامانم بوده پیراشکی خوردن بعد امروز نیم ساعت مونده به ناهار گفت پیراشکی میخوام برا ناهار گفتم تو برنامه غذایی امروزمون نیست پیراشکی ناهار ماکارانیه بعد قیافه اش و کج کرد که اره من پیراشکی میخوام ناهار دیگه نمیخورم منم گفتم میتونی نخوری عیبی نداره اگه نمیخوای خلاصه ناهار اوردم گفتم میتونی بیای چیزای بغل بشقابت و بخوری ماست و فلفل دلمه ای و گوجه و خیار شور هست گفتم شاید به این بهانه به غذا دست بزنه اومد نشست یکم ماست خورد بعد گفت پیراشکی برا شبم درست نمیکنیم ؟گفتم نه پیراشکی امروز تو برنامه امون نیست پاشد رفت
میان وعده ام دادم بهش اومد بخوره ها باز پرسید پیراشکی درست نمیکنیم یعنی دیگه ؟گفتم نه دیگه درست نمیکنیم باز نخورد
شام و دیگه گرسنه بود اومد خورد باز وسطش یادش اومد پیراشکی میخواد گریه کرد کلی با گریه و بهانه گیری رفت خوابید اخر
احساس میکنم مسئله پیراشکی نیست میخواد به بهانه اینکه اگه چیزی و بخوام به بهانه اعتراض غذا نمیخورم تا باج بگیرم بازی در بیاره و خیلی جدیدا لجباز شده شما باشین چیکار میکنین