برادرشوهرم قبل شناخت داداشش میشناختمش همکارم بوده و هست اما نکه معرف ما بوده باشه ما کلا یکجور دیگه اشنا شدیم
یعنی میخوام بگم خیلی وقته میشناسمش
ندیدم اینطوری فوضولی کنه و حرف اضافه
به جز خانواده عمو و عمه ش یه سری فامیلای شوهرم دعوت بودن که من یکبار بیشتر ندیدمشون و پدر و مادر من و مهمانی جمعیتی بود
منم سرتاپا مشکی پوشیده بودم نه رنگ جیغ و تو چشم و فقط شومیزم یکم کوتاه بود اما نه طوری که بالاتنه ام کامل مشخص باشه
تو اتاق بودم اومد چیزی برداره
جوری با من حرف میزنه انگار بابای منه بی شعور
برگشته میگه این چیه پوشیدی برو عوضش کن من یه لحظه فکر کردم اشتباه شنیدم همینطوری نگاه کردم فقط
یعنی چند ثانیه فقط نگاه می کردم مثل اینا که زبون ندارن