این خاطره برای دوران کنکورمه و هنوز یادم نرفته 
من و سه تا از دوستام تو سالن غذاخوری مدرسه بودیم 
من از ۱۳ سالگی باشگاه میرفتم سال یازدهم دوازدهم دیگه بخاطر کنکور نرفتم و یکم اضافه وزن گرفتم 
یکی از دوستام خودش بازیکن حرفه ای بود و مامانش مربی بود و اینا 
سر صحبت باز شد و من گفتم بچه عا من واقعا دوست دارم برم باشگاه 
با صدای بلند داد زد که تو؟؟ تو میخوای بری باشگاه؟ تو اصلا با این هیکل میدونی باشگاه چه شکلیه؟
من اصلا شوک شدم دوست صمیمیم بود یکم که همه ساکت بودیم یهو نشست رو زمین شروع کرد بلند بلند با حالت گریه که ببخشید من ادم بدجنسی ام من خیلی بدم فلان…😐😐😐