من چون فوق العاده خانواده ی سطح پایینی داشت و اوایل فکر میکردم من خودشو میخوام خانوادش مهم نیستن ولی بعد دیدم که مهم ترین چیزززز خانواده ی طرفه تصمیم گرفتم جدا بشم
چون دوتا شهر مختلف بودیم اول از خونمون خودشو انداختم بیرون بعد به خونوادش گفتم بعد به خونوادم
چندبار با خونوادش اومد سرویس طلا و اینا کادو اورده بود برای اشتی ولی من حتی از اتاقم بیرون نرفتم ببینمشون
روانی بود طرف
بابام بهش گفت برو حق طلاق بهش بده اروم میشه اشتی میکنین
اونم رفت دفترخونه وکالت همه چی بهم داد
فرداشم رفتیم وکیل گرفتیم و غیابی جدا شدم
تا ماه ها ازار و اذیت توی محل زندگیمون و اینستای اشنا فامیلا داشت
میگفت دخترشونو میخاااان بیوه کنن
اینقد مزاحم شد تا بخاطر مزاحمتم شکایتش کردیم که حکم زندانم براش اومد