یه مدته همش تو خونم
نه بیرون ، نه ارایشی ، نه درس میخونم ، و نه رابطه ای
دروغ چرا ، با یه پسره یه مدت حرف میزدم یبار دیدمش به درد نمیخورد پسر خوبی نبود
اینقدر اثرش توی ذهنم مونده
امروز افتاده بودم روی تخت مامانم اومد گفت فردا پس فردا میشه 50 سالت هیچ کاری هم تو زندگیت نکردی یه بیرون نمیری با کسی ارتباطی نداری
من 21 سالمه و دانشجوام ، راست هم میگه میترسم همینجور سنم هی بره بالاتر و هیچی
اصلا میترسم با کسی آشنا بشم ولی خیلی هم تنهام
خیلی ذهنیتم منفی شده
نمیدونم چیکار کنم