خیلی دلم گرفته بارفتارم دل همه رو میشکونم امروزم دل مادرمو خواهرم رو شکوندم بخدا دست خودم نیست
خیلی دوسشون دارم خوشحالم ک اومده بودن خونه ام ولی خب نمیدونم چم شده چن وقتیه خیلی رو خونه حساس شدم مدام در حال تمیز کاریم همش با بچم دعوا میکنم ک چرا میریزی فقط جارو میکشم با دستمال پاک میکنم بخدا پاهام درد گرفتن نمیدونم چه مرگم شده مدام حس میکنم خونه کثیفه امروزم اونا ازباغ اومده بودن سروروشون خاکی بود اینم بگم خودم اصرار کردم بیان .ب مامانم گفتم ب ابجیم بگو نریزه بخدا تازه تمیز کردم فردا میخام بشینم درس بخونم اخه ی ازمون مهم دارم براش درس میخونم مثلاا.😪بعد مادرم گف باز شروع کردی من ک گفتم تو خونمون راحتیم نمیایم بعد خواهرم شنید داد وبیداد ک پاشو بریم این شروع کرد دوباره بعد مگه مینشست لباساشو پوشید مامانمم همینطور منم اونقد زدم تو صورتم ک ببخشید اخر سر نشستن بخدا دست خودم نیست وقتی یکی میاد ن تنها اونروزش بلکه فرداش کلا سرپا میمونم خونه رو تمیز میکنم دیگه کلا درسم میمونه فرداشم یا پادرد دارم یا کمردرد وسردردمجبور میشم قرص بخورم ک حالت گنگی دارم و انگار دوسه روز هفتم خراب میشه. میدونم ناراحت شدن ولی چرا درک نمیکنن ک من دست خودم نیست بنطرتون حق داشتن 😪من چیکار کنم ک این رفتارمو ترک کنم
