تو اوج جوونی عاشق شده بود نرسید معتاد شد ازش مواد گرفتن نمیدونم چی و چطور افتاد حبس ابد به شدت داغون قبلشم کارتون خواب شده بود،یه مدت گم شد هیچکس خبر دار نشد ازش،نمیدونم چطور باز عفو گرفت،اومد بیرون ترک کرد رفت کارگری کار و کار و کار تلاش کرد رفت بنگاه تو ۴۵ سالگی با یه مدیر مدرسه آشنا شد ازدواج کرد ایشونم مجرد بودن،ازدواج کردن یه دختر و یه پسر به دنیا آورد خانومش با زور خودش کار کرد خونه گرفت ماشین باغ،الان اصطبلم داره،و خداروشکر واقعا زندگیش خیلی خوبه همیشه وقتی میبینمش همه امیدم به خدا ۱۰ برابر میشه
وقتی خدا دست اونو گرفت
قطعا منم سرپا میکنه.
نگاه خدا به زندگیاتون🤍