به اینکه خواهرشوهرم اینا جمعشون جمع سه تا خواهرش با دوتا دخترای خواهرشوهر بزرگم ،خواهرشوهر کوچیکام هم سنن، همیشه دور همن و خوش و خرم
اونوقت من خواهر که ندارم هیچ ،ی داداشمم با زنش مهاجرت کردن ،یکی هم سربازه شهر دور
بعضی وقتا دق میکنم از بغض و گریه
هیچوقت دوست ،صمیمی ،صمیمی هم باشه تمام خودشو برات نمیزاره ،از بچگی احساس تنهایی میکنم
مامانم هم بشدت خشک و رسمی ،یادم نمیاد بچگی بغلم کرده باشه زیاد ،بیشتر یادمه به حرکاتم گیر میداد درست رفتار کن حتی حالا ،خونه بابام میرم فقط بابام خوش خنده و اوکیه اونم هفته ای دوبار میرم خونشون برا مامانم عین غریبم