ببین چی ذهنت درگیر کرده یا یک کاری انجام بده که دیگه نبینی
من خودم خواب میدیدم که تو یک دنیای دیگه ایم که توش زامبی هست بعد من اونجا بودم گاهیم مثل روح همراه اون افراد بودم خوابابم ادامه دار بود
بعد انقدر واقعی بودن یک روز صبح از خواب بیدار شده بودم هوا برفی بود رنگ اسمون فرق میکرد تا چشم بیرون خورد ترسیدم هنگ کردم
دیگه گفتم یک نقاشی بکشم خوابایی که میدیم یک مرد خاصی بود که اون من بودم یا همراهش روح بودم
دیگه بعد اون کابوس اونجور ندیدم
ولیهنوز گاهی به بعضی چیزا نگاه می کنم یاد حس و حال خوابام می یوفتم
یا شبا گاهی حس می کنم یکی اون بیرون خونه هست زامبی منظورم نیست