تو مدرسه نفر اول بودم خیلی با انرژی و شاد و با استعداد جوری که ۱۴ سالگی دیپلم زبتنم رو گرفتم و سفت و سخت درس میخوندم و همیشه جز نفرات برتر مدرسه و محله بودم خانوادم حامی من بودن تا اینکه وارد دبیرستان شدم رشتم تجربی بود و معدلم زیر ۱۹.۵ نمیشد تو همه دروس زرنگ و بیست بودم تا کنکور دادم و شکت خوردم 😓😫 خانوادم از همون اول پشتمو خالی کردم و شروع کردن سرزنش سرزنش سرزنش جوری که هیچ تمرکزی نداشتم و حال روحیم شده فقط گریه کردن دوباره کنکور دادم و دوباره هیچ( امید داشتم ی چیزی قبول بشم ک خودم دوس دارم رشته های پیراپزشکی💔 ) بعد از این مادرم مجبورم کرد ک ازدواج کنم و اینقد اذیتم کرد و بم فشار اومد ک یبار عقد ناموفق داشتم طرف بیماری روانی داشت ولی چون مثلا معلم بود قبول کردن تازه ازدواج دومش بود خلاصه خودم اینجا بدجور افسرده و دلشکته بودم هیچ امیدی ب زندگی نداشتم ارزوی مرگ داشتم کل دخنرای فامیل مسخرم میکرد ک ببین مثلا درسخون بعد بعد ازدواج کرد و ولش کرد ...ک بعد ۴ ماه من خودم ی خواستگار رو قبول کردم که از شر حرف مادر و خانواده و فامیل راحت بشم الان ۴ ساله میگذره و یه بچه بیست ماهه دارم ولی بچه ها از درون خیلی افسرده و دلم شکته حصرت همه چی تو دلم موند دانشگاه ، رشته ک دوس داشتم حس ازادی الان زندگیم خیلی جالب نیست بازم از خیلی چیزا محرومم ولی تا الان مامانم میگف خداروشکر شوهر گیرت اومد راحت شدیم ... با اینکنه من تک دخترم از ی خانواده پولدار اگه با ی بیکار و فقیر ازدواج کردم ک فقط فرار کنم از حرف هااا
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.