هر روز بخاطر اینکه بیدار میشم گریه مبگنم هیچی،برام دیگه خوب نیست اگه بخاطر مامانم نبود شب میزدم بیرون انقدر میرفتم تا بمیرم خستم از همه رنجایی که توانش نداشتم از مریصی از بی پولی ار اینکه هرچی کردم نشد از اینکه خدا منو نخواست از امیدایی که نابود شد از جسمم که دیگه توان نداره از روحم که مرده