من بابام پلیسه رئیس یک کلانتر یه بعد 3 تا از همکاراش یه مثلا یک سال 2 ساله پلیس شدن خیلی پسرای خوبین اسماشونم پیمان پوریا حسین،من روی پوریا کراش دارم ازم 9 سال بزرگتره خیلیییی پسر خوبیه و منم بابام خیلیییی دوستش داره، یک روز، روز نیروی انتظامی بود و اعضای کلانتری باید به همراه خانواده هاشون به جشن میرفتن خب ماهم بابابام رفتیم اول یک جشن بود بعدم رفتن که کلانتریو به خانواده ها نشون بدن من 100 بار رفته بودم بخاطر همین نرفتم و توی سالن تنها وایساده بودم ولی خب بابام میتونست ببینتم یک خانم اومد دخترم میتونم بغلت کنم منم اصلا نمیشناختمش بعد بغلم کرد و رفت به بابام گفتم اون زنه کی بود گفت مامان پوریا منم اونموقع واسم مهم نبود چون روش کراش نداشتم من شماره ی پوریا رو از تو گوشی بابام برداشتم و همینجوری داشتمش تا شایدددد چند سال دیگه بهش پیام بدم وای یک خاب دیدم که تعبیرش میشد که باید حسمو بش بگم بخاطر همین دیروز که با دوستام رفته بودیم بیرون یکی از دوستام بهش زنگ زد و منم بهش گفتم اسمی از من نیاره دوستم گفت که ببخشید من دوستم از شما خیلی خوشش میاد شما کسی تو زندگیتون هست؟
اونم گفته بود برو برو سرکار نزار و دوستمم قطع کرد،دوستم گفت با لهجه اینو گفت منم شوکه شدم چون حتی یکمم لهجه نداره،الان که دارم فکر میکنم شاید پیمان جواب داده چون گوشی همو اگه اونیکی کار داشته باشه جواب میدن یا پوریا میخاد جلوی من خوب صحبت کنه.
بامن خیلیییییی مهربونه و مثلا یجور خاص باهام حرف میزنه اونروز برای یک موضوعی اومده بودن خونمون و تا منو دید خندید و گفت سلام نیلوفر خوبی؟
یکبار بابام از اعضای کلانتری امضا گرفت بعد اورد خونه منم از رو امضا ها عکس گرفتن بعد چند وقت بعدش بابام تفت سر گوشیم و فقط گفت این چیه منم گفتم یادگاریه و ردش کرد،من میگم شایدددد بابام میدونه
من نمیدونم باید چیکار کنم راهکار بدین: