سلام بچه ها
من با یه ادم زبون نفهم و خودشیفته و بی رحم طرفم که اصلا دوستم نداره . حتی رابطه جنسی باهام نداره چون اینقدر خودش رو سطح بالا میدونه ، سال به سال سمتم نمیاد . نه اینکه نخوادا ! من اگر هرشبم برم سمتش میخواد . ولی اونقدر خودخواهه که نمیخواد پیشقدم بشه که مبادا من ذره ای حس خواستنی و عزیز بودن کنم ! و میخواد من برم التماسشو کنم و تحقیر شدن من احساس قدرت کنه
اینجوری بگم که من با دشمنم که حاضره هرکاری کنه که من سلامت روح و جسمم رو از دست بدم و به خاک سیاه بشینم دارم زندگی میکنم ...
انگاری قصد جونمو کرده
نمیزاره روز خوش ببینم . روانیه
بارها بهش گفتم نه تو کار با من داشته باش . نه من با تو . بزار بدون دعوا و تنش بچمون بزرگ بشه و هرکدوم زندگیه خودمونو کنیم
اما چون میبینه من دارم زندگیمو میکنم و اروم شدم اینقدر از قصد کرم میریزه تا منو دیوونه کنه و جیغمو که دراورد خیالش راحت میشه و میکشه کنار و میشینه گریه و فروپاشی روانی منو نگاه میکنه و قند تو دلش اب میشه
یا گاهی هم اتش بس میشه بینمون و میگیم اوکی زندگی کنیم . خوب باشیم باهم
همینکه یکم من اروم میشم و میبینه که دیگه غم و ناراحتی ندارم و دادم زندگیمو میکنم شروع میکنه به بی محلی و دیر اومدن و داد و بیداد و طلبکاری حرف زدن و بی توجهی
یعنی اینجوری بگم این ادم مریضه روانیه و لذت میبره از درد و رنج من
و اگر فقط یکی دو روز حالم خوب باشه دیگه سرجاش بند نمیشه تا اشک و جیغ منو درنیاره
همیشه میخواد منو تو ناراحتی و درد نگه داره تا مبادا بتونم از جام بلند بشم و کار و حرکتی کنم
اگر یک کیلو وزن کم کنم بلایی سرم میاره که تا یکماه پرخوری عصبی بگیرم
اگر یکبار ببینه ابرسان به پوستم زدم تا اون ابرسانو تموم نکنه رو صورت خودش ول نمیکنه
یه ادم عحیبه روانی انرماله
ظاهرش با مردم جوریه که هرکی ببینه میگه خوش به حال زنش
با من جلوی مردم کلا یجور دیگه رفتار میکنه
یه ادم هزار شخصیتیه
نمیدونم چجوری بگم دیگه تا بتونم منظورمو برسونم . یه ادم عجیب با خانواده عحیبتر از خودش
من دانشجو بود دقیقا روزای امتحانات اخر ترم من خانواده اشو میاورد چند روز بمونن
یا دعوا راه مینداخت . هرکاری میکرد که گند بزنه به امتحانام و نتونم پاس کنم
ترم اخر ک کاراموزی میرفتم و داشتم شاغل میشدم دادخواست طلاق داد و روزگارمو جهنم کرد و کلا لیسانسم و ب فناداد
اینجوریه که فقط اگر منو تو گریه و زاری و بی کسی و به خاک سیاه نشسته ببینه کاری باهام نداره و انگاری از اینکه من حالم خرابه و تو دردسرم لذت میبره و حس خوبی داره
در غیر این صورت اگر حس کنه من ذره ای تو ارامشم و بابت چیزی خوشحالم تا کاری نکنه به مرگم راضی بشم ول نمیکنه
من و شوهرم باید از هم جدا بشیم و شکی توش نیست
اما تمام مساله من بچمه . دختر ۷ سالم
الان مینویسم بقیه اشو