من حدود دوهفته پیش با یه آقایی آشنا شدم ک ایشون گفتم جدا شدن از همسر سابقشون
من خودم هم جدا شدم و یه دختر
ایشون گفتن ک میخوان با من باشن و پیشنهاد دوستی دادن من گفتم اهل همچین روابطی نیستم که ایشون گف قصدشون ازدواجه و میخواد یکم آشنا بشیم من گفتم نه و از ایشون اصرار تا یه هفته چت کردیمبعد یه هفته زنگ زد ب گوشیم و تلفنی صحبت کردیم من گفتم اهل این نیستم باهات رابطه داشته باشم یا چیزای دیگه ای ازمن بخوای قبول کرد همه رو گف من با همه چیزت اوکیم الان حدود یه ماهه باهم تلفنی صحبت میکنیم تو این مدت دوبار دیدمش ولی تو این دوبار فقط صحبت کردیم چیز دیگه ای بینمون نبوده تو این مدت یه بار باهاش کات کردم گفتم برو من واسه تونیستم ب دردت نمیخورم بخاطر اینکه دیدم مدام میخواد منو ببینه و با من بره بیرون گفتم شاید خیلی چیزای دیگه همبخواد هم اینکه ما تو یه شهر کوچیک هستیم من استرس دارم ک ب کسی بگه یا برام بد بشه خیلی میترسم اما نرفت یعنی بعد یه روز دوباره بهم زنگ زد و بیخیالش نشد
باز باهم صحبت کردیم و من خیلی سرد جواب تلفناشو میدادم خیلیا روجپاب نمیدادم پیام نمیدادم زنگ نمیزدم از هر ده تا تماس اگ یکیو جواب میدادم یا نه اما اون بود همچنان یه شب خیلی ناراحت شد گفت تو حتی نمیای ببینمت نه زنگمیزنینه اصلا من برات مهممتلفن قطع کرد و رفت باز دوباره برگشت
گفتم ب خانوادت بگو میگه میگم یکم زمان بده آشنا بشیم تا اینکه دیشببهم گف ازم میخواد که یه شب باهم باشیم من خیلی ناراحت شدم و گفتم امکان نداره نمیتونم اون کلی دلیل آورد ک من دوست دارم و از این حرفا ولی در نهایت راضی شد که حرف من باشه بهش گفتم برومن ب دردت نمیخورم همه حرفامو هم بهش زدم اما نمیره
نمیدونم قصدش چیه من خیلی استرس دارم به نظرتون چی تو فکرشه چرا نمیره هرچی میگم و همه چیزمو قبول کرده من شاید حتی نتونم تلفنی باههاش صحبت کنم
گف ب مامان و باباش از من گفته ولی من مطمئن نیستمکه راست میگه یا نه