ما دعوامون شد که مقصر۱۰۰من بودم ولی فکر میکردم حق با منه و میرم طلاق میگیرم. ولی حق با اون بود و بعد من پشیمون شدم و گفتم میخام زندگی کنم گفت نه من اگه از دوست داشتنتم بمیرم دیگه نمیتونم باهات زندگی کنم طلاق بگیریم. بعد دیگ باز به خواهرش زنگ زدم اومد دنبالم و منو برد خونشون. اینم بگم کل اقوامش فهمیدن من رفتم برای طلاق و غرورش خورد شده... بعد همش به من میگفت تو از ترس ابرو برگشتی دیدی بدون من همچین خوشم نیستی برگشتی. منم نوشته هایی که تو دفتر خاطراتم نوشته بودم تو مدت این۱ماه که قهر بودیم و از دلتنگی و دوس داشتنش نوشته بودم براش فرستادم. گفتم من از ترس ابرو برنگشتم
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
من حس کردم هنوز دوستت داره ولی دلش صاف نشده باهات کمی زمان میبره ب عشقت شک کرده ک دوسش داری البته با ابروریزی تو فامیل بنده خدا حق داره خودتم ک میگی ۱۰۰مقصری تو اون دعوا
شوهرت متولد چندهسنتون کمه زندگی بالا پایین زیاد داره
اخه موضوع سر چیز الکی نیست. خیلی قضیه برای اون جدیه. سر شوهر خواهرمه که قبلاً تو مجردی سعی کرده بود به من نزدیک بشه پیام و اینا. بعد این مسئلع رو شوهرم متوجه شد. خیلی حساس شد .منم جز سلام و خدافظی کاری نمیکردما اصلا باهاش حرف نمیزدم شوهرمم دیگ باهاش خوب شده بود. بعد یه مدت خیلی رو مخش بود همه چیز مثلا میگفت چرا دست میکنی تو موهات یا چرا دست میزنی به صورتت ولی فقط وقتایی که اون بود اینارو میگفت و من خر متوجه نبودم و فکر میکردم همه جا همینقدر کنترل گره. واسه همین ترسیدم گفتم این ادم دیونم میکنه کنترل گره طلاق بگیرم... بعد که فکرشو کردم دیدم همه جا اینطوری نیست... فقط درمورد این ادم اینطوریه. ولی دلم میخواست جلومو بگیره نگرفت. منم رفتم برای طلاق. ولی قصدم طلاق نبود.ولی بچگی کردم ابروش پیش همه رفت گفتن زنش رفته ازش طلاق بگیره. ... ولی نمیدونم چرا جلومو نگرفت واقعا..
اوایل زندگی تا اخلاق های هم دستتون بیاد چالش زیاد هست
ون خودم اوایل بعد عروسیمون تا پای طلاق هم رفتیم ولی برگشتیم یه مدت هم باهم سرسنگین بودیم بخاطر بحث ها ولی درست شد الان کلی سال از اونموضوع میگزره واخلاق هم دیگه دستمون اومده