هیچی دیگه همینجوری رفتم ،اونام خواب بودن
بیدار شدند دیدند دارم گریه میکنم و خلاصه همه چیز رو گفتم
تهش پدر شوهرم عذر خواهی و اینا کرد
ولی حرفش رو عوض نکرد ،گفت به اسم زن نباید چیزی باشه،زن ناقص العقله ،زن اگر چیزی به نامش باشه زندگی خراب میشه
الان من چه کار کنم، خوهر شوهرم هم بود
خیلی ناراحتم سرم داره میترکه
آخه اصلا من نه چیزی به ناممه و نه خواستم به نامم باشه ،با این که شاغلم
نمیدونم این حرف ها رو از کجا درآوردند
هنوزم اشکام بند نمیاد
البته شوهرم پشتمه چون منو میشناسه ،ولی من زورم به کسی نمیرسه با اون دعوام میشه