خواهر شوهرم خیلی زبون تیزی داره و با حرفاش و رفتاراش کاری کرد که فقط اشک ریختم ولی هیییچ موقع نمیتونم جواب کسی را بدم.دلم خیلی شکسته به خدا واگذارش کردم.
قربون خدا برم تو فقط سکوت کن ببین چه بلایی سرش میاره
من ی عموی گوربه گور شده داشتم ک الان گور ب گور شده این ثروتش از ما بیشتر بود و چهار پسر و ی دختر داشت مام پنج خواهر و ی برادریم هر وقت میومد خونه ما بهمون زخم زبون میزد ک پدر شما کی میبرتتون بازار آخرین باری که براتون روسری خریده کی بود و از اینجور حرفا مام چون سنمون کم بود مثل چی دهن بسته نگاش میکردیم یه مدت گذشت خواهرای بزرگم دوتاشون پشت سرهم عروسی کردن و یه مدت دیگش دوتای بعدی پشت سرهم حالا بماند که چقد زخم زبونای دیگ ب مادرم میزدن یه بار زنعموم به مادرم گفت دختر شوهردادن مهم نیست دختر باید خوشبخت شه اونقد ناراحت شدیم برا این حرف من خودم هنوزم که هنوزه نبخشیدم عمومو اما باز ما هیچی نگفتیم حالا دختر خودش 34سالگی نامزد کرد بعد چند ماه داره طلاق میگیره شمام ناراحت نباش فقط بسپار ب خدا چون خدا احکم الحاکمینه