دوتا از دوستام صمیمی هستن نزدیک۱۲سال هست باهم دوست هستن
یکی دوست اولیم از بچگی میرفته مسجد و همه مسجدیا میشناسنش مسجد تمیز میکنه دختر خیلی شوخی هست
دیشب داخل مسجد بچها شمع روشن کرده بودن ریخته بودن تو مسجد دوستم میگه بیاید جمع کنید به سه تا از بچها میگه بگیشون میاد جمع میکنه دوتا دیگشون می‌رن دوستم میگه باشه دفعه بعدی اومدین مسجد میخام چیزی بریزین همیشه همینجوری میگه و همیشه هم طرف بچها هست ولی
بعد یکی از همون بچها که ۱۰سالش بوده میره مامانش میاره به دوستم میگه چرا غرور بچم شکوندی اصلا مسجد آتیش بزنه مگه مال تو هست خوب کرده ریخته
باز به دوستم زبونت خیلی درازه همه میگم دوستم میگه خب یکیشون بگو بعد خانومه میگه زبون درازی نکن بعد میاد میزنه تو‌گوش دوستم فکش هم می‌گیره
بعد دوست اون یکیم میاد میزنه به خانومه میگه چیکارش داری خانومه خیلی فحش های بدی به دوستم میده
همون دوستم که اومده طرف دوست اولیم گرفته لباسش رو پاره کرد
بعد داداش خانومه میاد میگه به دوستم که اول کتک خورده میگه گمشو پدرسگ چادر خواهرم بده دوستمم حواسش نبوده و نمیده گریش می‌گیرد چون بابا نداره میگه چرا فحش بابام میدی داداش میزنه تو گوشش و باز بهشون فحش میده
دلم برا دوستم میسوزه حس می‌کنم اصلا مقصر نبوده الکی کتکش زدن
