اره دیدم خیلی سخته تحمل این مردا
اشنامونه ی زمانی صمیمی هم بودیم من مجرد بودم این فامیلمون ی اشنای دندونپزشک داشت میخواستم برم پیشش گفت من میشناسمش بذار باهات بیام سفارشتو کنم گفتم بیا
با بابام رفتیم دم خونشون زنگ زدم بیا بیرون یهو دیدم در باز شد شوهرش زودتر از خودش اومد بیرون من پیاده شدم حال و احوال کنم دیدم رفت صندلی جلو نشست منم با خانمش عقب نشستیم
یعنی اعتماد نداشت زنش همراه فامیلش بره جایی
هنوز تو شوک این حرکتشم
یا مثلا دختره مریض میشد هیچکس حق نداشت ببرش دکتر در حال مردنم بود باید صبر میکردن شوهره از سرکار بیاد ببرش مادر و خواهر و برادرش حق نداشتن برسوننش دکتر
والا دختره ک ی پشت چشمم برای ما نازک میکرد ک همسرم از بس دوستم داره حساسه رو من دوست نداره بدون خودش جایی برم
الله اعلم