من مادرم دائم با پدرم بحث میکنه و هیچوقت حرفشم معلوم نیست
مثلا الان بهش بگم خونه رو جارو کنم میگه نههه نمیخواد باشه فردا
بعد فردا که شد یهو دااااد و هوار راه میندازه که چرا جارو نکردی
یا مثلا یه جایی کمک بخواد نمیگه مثلا پشت هود کثیفه میخواد تمیز بکنه به آدم نمیگه یا هر چی بهش بگی نکن من انجام میدم گوش نمیده
بعد از اونور پسفردا دوباره دعوا راه میندازه که چرا من هودو تمیز کردم کمکم نکردی«اگر به زور کمکش کنم یه دعوای دیگه راه میندازه که تو چرا تو دست و پای منی و میگه خسته شدم انقدر دراز کشیدم چرا نمیزاری من تحرک کنم»
پاهاش بخاطر اضافه وزن شدید آرتروز و مشکلات دیگه گرفته بعد میگه تقصیر شماعه پای من اینطور شد
بخدا ظرفای ناهارو میریزه تو سینک پدرم میشوره
یا مثلا ناهار نیمرو بده پدرم غر نمیرنه
من نمیدونم چی میخواد
طلاهاشو فروخت زمین بخریم سه دنگ هم به نام خودشه
الان میگه من چرا طلا ندارم«اگرچه همچنان طلا داره ما بیشتر سکه و شمش داریم»
بعد پدر من مرد خوبیه نه قلیون نه سیگار. آدم وفادار
بعد مادرم وقتی دعوا میکنه پدرم اصلا جواب نمیده و مظلومه
امروز پدرم خونه رو جارو کشید همه مبلا رو جا به جا کرد و تمیز کرد غذا درست کرد ،چایی درست کرد
با پدرم دعوا کرد که تقصیر توعه پادرد من خوب نمیشه
میخوای ناهار بخوری خونه نیا برو تو خونه روستا ناهار بخور
پدرم تنها سرگرمیش دو تا مرغ و خروسه یعنی بعد اداره بهشون سر میزنه. مادرم میگه اون مرغا رو بکش نمیخواد داشته باشیشون
مادرم میخوابه از ۳ ظهر تا ۱۰ شب پدرم هیچی کارش نداره
فقط بیدارش میکنه میگه بیا چایی بخور به خدا هیچ مردی اینطور خوب نیست
من امروز دیگه خسته شدم دلم برای پدرم میسوزه به خدا هر وقت مامانم با من دعوا میکنه من چیزی بهش نمیگم
اما انقدر پدرم مظلومه نمیتونم کاری نکنم
مادرم منو نفرین کرد که تو چرا طرفدار من نیستی
بهم گفت تو تا حالا منو خر میکردی و ناخالصی«من بخاطر رفتارای زشت مادرم در کودکی که قبلا تو یه تاپیک گفتم با چاقو منو تهدید میکرد واقعا حس آنچنانی ندارم اما وجدان دارم و الانم حاضرم پاشو ماساژ بدم و خدای نکرده زمین گیر شد من مراقبشم اینا فیلم نیست اما خب محبتم پشتش نیست.»
حالا منو نفرین میکنه که ایشالله بدبخت ترین دختر دنیا بشی و بپوسی و اینا
تا دیروز میگفت تو و پدرت خوبین . میگه من از تو راضیم یا میگه ببخش من مادر بدی بودم «همیشه میگه پدرت باید زن بهتری از من گیرش میومد لیاقتش بیشتر بود» امروز میگه هر چی گفتمو پس میگیرم
خودش به پدرم میگه برای من خونه بگیرین من جدا زندگی کنم بعد اگر قبول کنیم، میگه آهااا حالا چلاق شدم دیگه منو نمیخواین و منو دارین پرت میکنین بیرون
به خدا مغزم دیگه رد داده
من چیکار کنم
تو رو خدا راهنمایی کنید