ببین سختی هایی که من کشیدم رو تو اون خونه اصلا نمیتونم برات حساب کنم
خیلی وقتا اومدم اینجا گله کردم و درد دل کردم هیچکس درکم نکرد
همه میگفتن خوش بحالت برات غذا میپزه
درد من فقط این نبود
یه مهمونی نداشتم که خودمو مهمونم باشیم پایه ثابت همه مهمونی هام بود
چه من میرفتم چه مهمون میومد خونه م
اینقدر تو گوش شوهرم داستان میخوند که زن فلانی فلان لباسو پوشید و فلان جارو رفت و تنها از در خونه اومد بیرون و اخرش ج ن د ه شد و فلان و فلان که شوهرم تا سوپری نمیذاشت من برم
روانی شده بودم
یه خیاطی نمیذاشتن برم
شب و روز خونه بودم شب و روز مادر شوهرم پیشم بود یه ثانیه تنهایی نداشتم
من خیلی اجتماعی بودم و جمعو دوس داشتم ولی الان دوس دارم تنها باشم همیشه از بس تنهاییو ازم دریغ کرد
کارمم از تو خونه شروع کردم نمیذاشتن