2777
2789

توی همه چی دخالت میکنه شوهرم و پر میکنه زن هیچی حق نداره ، اگه شوهر هرچی بگه باید قبول کنه فامیل زن هیچی ت نمیشه ، زنت هیچکاری نمکنه فقط میخوره  میخوابه، نباید به زن و فامیل زن روبدی و اینا ،   اصلا حرف یا منطق سرش نمیشه هرچی خودش بگه باید همون باشه ، ما تویه یه ساختمون زندگی میکنیم صبح پاشدم دیدم فاضلابشون اومده توی حیاط خلوت ما پر از عن و کف حمام و آشغال🤢

اونا طبقه بالان ما پایین لوله فاضلابشون از حیاط ما میگذره میره پارکینگ خارج میشه  ، زنگ زدم خواهرشوهرم گفتم فاضلابتون گرفته اومده حیاط ما به بابات بگو لوله بازکن بگیره شب پدرشوهرم اومد یک قیافه ای گرفته بود میگه  وااای تقصیر توئه یعنی من ، که آب داغ توی فاضلاب نمیریزی! گفتم فاضلاب شماست بالا اومده  اومده ،من هرر روز حیاط رو میشورم چند بار ،  اصلا منطق سرش نمیشه میگه نه چون تو توی پارکینگ آب داغ نمیریزی ب ای همین گرفته  حالا اصلا ربطی نداره  

چرا ربط داره باید هفته ای یکی دو بار اب داغ بریزی 

ولی هیشکی اندازه من تو رو درک نمیکنه دقیقا عین این روزا رو کشیدم با این تفاوت که مادرشوهرم اب داغ نمیریخت و میگفت تقصیر عروسه که تو خونه ی خودش اشپزی میکنه و چربی غذا رو میریزه تو سینک 

چقدر جنگ و دعوا و اعصاب خوردی داشتیم با شوهرم چقدررر شوهرم مطیعشون بود 

دست راستم رو سرت دو ماهه که اومدیم بیرون از اونجا 

ذکر آیه ۸۷و۸۹سوره زخرف بخون روزی پنچ مرتبه به حضرت علی و حضرت فاطمه زهرا 

من ی مادرم ی زن که تمام دغدغه اش بچه اش امیدوارم هیچ پدرومادری امتحان نشه  الهم صل ال محمدوال محمد و عجل فرجهم

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

چرا ربط داره باید هفته ای یکی دو بار اب داغ بریزی ولی هیشکی اندازه من تو رو درک نمیکنه دقیقا عین این ...

واااااای خواهر شوهر من که عین مترسک هر چی بگن حتی بکشنش جیکش درنمیاد ، چطوری راضیش کردی

چه اثری داره؟؟

سر به راه شدن عزیز شدن به حرف آن گوش کردن مدام بخونی تا حاصل شدن نتیجه روزی پنچ تا آیه ۸۷ ۸۸ ۸۹بخون کوچیک هستن

من ی مادرم ی زن که تمام دغدغه اش بچه اش امیدوارم هیچ پدرومادری امتحان نشه  الهم صل ال محمدوال محمد و عجل فرجهم

واااااای خواهر شوهر من که عین مترسک هر چی بگن حتی بکشنش جیکش درنمیاد ، چطوری راضیش کردی

هر کسی یه نقطه ضعفی داره 

من مادرشوهرم حسوده 

و بشدت بدش میاد کسی از خودش کدبانو تر باشه 

یه مدت خواستم جلوش در بیام و خونه خودم پخت و پز انجام بدم

که دمار از روزگارم دراورد 

خودش رو مظلوم ترین و بی دفاع ترین زن دنیا نشون میداد که میخواد از ته دلش مراقب عروس و پسرش باشه ولی عروس بد ذاتش که من باشم مانعش میشم 

و هر شب هر شب خونه ی ما دعوا بود با شوهرم 

فکر کن طبیعی ترین حقم که غذا درست کردن برای شوهرم بودو ازم گرفته بود و منم که یه شب غذا درست میکردم یه سفره دو نفره بندازم دو نفر باشیم جوری شوهرمو پر میکرد که غذایی خورده نمیشد و سفره ای پهن نمیشد

چرا ربط داره باید هفته ای یکی دو بار اب داغ بریزی ولی هیشکی اندازه من تو رو درک نمیکنه دقیقا عین این ...

بخدا خسته شدم نمیتونم یه مهمون دعوت کنم هرکس بیاد خونم باید حتما اونا رو هم دعوت کنم نمیتونم با دل راحت یه مهمونی بریم چند نفر رو دعوت کنیم ، از بس سر و صدا دارن یه خواب راحت ندارم ، همش فالگوش پشت در وایمیسن ، هر جا بریم شوهرم دزدکی میره به باباش میگه اگه باباش مخالفت کنه الکی برام بهونه میاره کنسلش میکنه شوهرم جرات نمیکنه بیاد خونه پدرم یا فامیلای من ،  توی همه چی دخالت مینه 

ممنون‌ ،برای شوهرم بخونم ؟

بله به نیت خوب شدن سریع راه شدن حذف گوش کردن 

من ی مادرم ی زن که تمام دغدغه اش بچه اش امیدوارم هیچ پدرومادری امتحان نشه  الهم صل ال محمدوال محمد و عجل فرجهم

هر کسی یه نقطه ضعفی داره من مادرشوهرم حسوده و بشدت بدش میاد کسی از خودش کدبانو تر باشه یه مدت خواستم ...

دلم میخواد شوهرم سمت من باشه مطیع من بشه اما هر کاری کنم طرف خانوادش رو میگیره چیزی بگم میگه بابامه حق نداری اینجوری حرف بزنی

یک ماه این وضعیت بود و اخرش تسلیم شدم مجدد رفتم باهاشون غذا خوردم و این بار قسم خوردم که تنبیهش کنم 

رفتم کار خودمو شروع کردم و سر ساعت میرفتم طبقه ی اونا غذامو میخوردم و باز میرفتم سر کار 

اوایل کمکم میکرد که بازم نقش مادر شوهر نمونه رو بازی کنه 

ولی بعد یه مدت شروع کرد غر زدن که من نوکر شما نیستم و بیا خودت غذا بپز و من نمیتونم و عذا درست نمیکرد و از این کارا هر بار که کسی تعریف منو میکرد این بدبخت بدتر میشد منم پرروتر و سمج تر میرفتم غذامو میخوردم میومدم طبقه خودم 

دیگه اخر سر فهمید هیچ جوره نمیتونه دکم کنه 

یه شب یه دعوای حسابی راه انداخت و کل محل رو اورد سرمون یه تهمت حسابی به من زد و به کلی شخصیت و وجود خودشو پیش پسرش نابود کرد و خودشو از چشمش انداخت قشنگ و از اون شب شوهرم رفت دنبال خونه گشت و هفته ی بعدش رفتیم

ببین سختی هایی که من کشیدم رو تو اون خونه اصلا نمیتونم برات حساب کنم 

خیلی وقتا اومدم اینجا گله کردم و درد دل کردم هیچکس درکم نکرد 

همه میگفتن خوش بحالت برات غذا میپزه 

درد من فقط این نبود 

یه مهمونی نداشتم که خودمو مهمونم باشیم پایه ثابت همه مهمونی هام بود 

چه من میرفتم چه مهمون میومد خونه م 

اینقدر تو گوش شوهرم داستان میخوند که زن فلانی فلان لباسو پوشید و فلان جارو رفت و تنها از در خونه اومد بیرون و اخرش ج ن د ه شد و فلان و فلان که شوهرم تا سوپری نمیذاشت من برم 

روانی شده بودم 

یه خیاطی نمیذاشتن برم 

شب و روز خونه بودم شب و روز مادر شوهرم پیشم بود یه ثانیه تنهایی نداشتم 

من خیلی اجتماعی بودم و جمعو دوس داشتم ولی الان دوس دارم تنها باشم همیشه از بس تنهاییو ازم دریغ کرد

کارمم از تو خونه شروع کردم نمیذاشتن

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز