بابام رفت بیمارستان من همه تلاشمو کردم بعدش امد گرفتار شدم یک هفته بعد رفتم خونشون ۳ روز بیمارستان بود یکروز شب پیشش موندم ولی تو جنگ ۱۲ روزه ملاقات ممنوع بود همسرم نیامد بعد یک هقته مشکل مالیمون حل شد رفتیم دیدیمش ۲ بار.خیلی بهم سرکوفت زد.همسرمو نفهم خطاب کرد.
داداشامم همینقدر امدن ولی با اونا متفاوت برخورد میکنه
من موندم پدر مادرا چرا هرچی دارن یرا پسراس بکش بکش و گرفتاراشون وظیفه دخترا
به نظرتون من مقصرم
حالا از ما فرق داره از دختره انتظاری ندارن از عروس انتظار دارن بیاد بپزه و بشوره و بسابه و ال کن و بل کن
به ناراحت بودن یا نبودنشون کاری نداشته باش
مهم اینه کاری که در توانت بود و از دستت برمیومد رو انجام دادی
و احترامشونو نگه داشتی
بعضی پدر مادرها توقعات خیلی اضافه تر دارن هر چقدر لطف کنی بازم کم میدونن که اون دیگه مشکل خودشونه کنترل احساسات اونها دست شما نیست
پدر و مادر گاهی احساساتشون رو بروز نمی‌دن یا رفتارهایی می‌کنن که ممکنه از طرف ما به عنوان قضاوت یا بی‌محلی برداشت بشه. شاید پدر شما به دلایلی از شما ناراحته که باید مستقیم باهاش صحبت کنید. به نظر می‌رسه این وضعیت به خاطر شرایطی مثل استرس یا نگرانی‌های خودش باشه. شاید این مشکلات ارتباطی می‌طلبه.
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
