یه انیمه بود ب اسم دروغ تو در آوریل
یه ماهه تمومش کردم بخدا باز ناراحتم برا مرگ دختره😂😂😂😑
خدایا منو شفا بده لطفا.
داستانش از این قرار بود که یه پسره به اسم آریما از بچگی مامانش مریضی خیلی بد و وحشتناک داشته ب طوری ک همیشه سرم و ویلچر همراهش بوده
این خانم پیانیست بوده و از اونجایی ک فرصت زیادس برا زندگی براش نمونده پیانو یاد پسرش میده و کم کم اونو یه پیانیست معروف بین همسن و سالاش میکنه
پسره هفت یا هشت سال بیشتر نداره و سنش خیلی کمه
همیشه پسر و ب طرز وحشتناکی کتک میزنه و سرش داد و فریاد میکشه و اونو کبود میکنه تا بیشتر تلاش کنه
یبار که این پسر اجرا داره سر صحنه و مامانش میاد اجراشو ببینه
همه تحسین میکنن این پسرو و لذت میبرن
ولی این پسر وقتی میره پیش مامانش
مامانش یه چک و یه لگد حرومش میکنه و داد میزنه سرش پیش اون همه آدم که تو اونجوری که من خاستم اجرا نداشتی
خلاصه مامانه میوفته میمیره
و وقتی مامانه میمیره پسره بشدت اذیته و اصلا پناهی نداره
وقتی برای اولین بار بعد مرگ مادرش اجرا داره متوجه میشه که نمیتونه صدای پیانو رو بشنوه🥺💔
هرکار میکنه نمیتونه..
خلاصه که این پسره بزرگ میشه و میره راهنمایی
با اینکه همه یروزی میگفتن ک اون خیلی استعداد داره دیگه پیانو زدن و میزاره کنار چون صداشو نمیتونه بشنوه
و به یه آدم ناامید و غمگین تبدیل میشه
یروز یه دختره که رفیق بچگیش بود میاد و میگه که یه دختره عاشق رفیق مشترکشون شده و میخاد باهاش اوکی شه توهم بیا باهم بریم همگی دلت وا بشه
وقتی میره دختررو میبینه میفهمه که دختره ویولونیسته و همون روز اجرا داره
همشون باهمدیگه میرن اجراشو میبینن و میبینه دختره چقد زیباست و چقد استعداد داره...
و وقتی دختره میفهمه که پسره یه روزی پیا نیست بوده کم کم کمکش میکنه که دوباره بتونه پیانو بزنه خیلی براش تلاش میکنه...
بهش میگه همنوازم شو باهام بنداز...
خیلی پسره براش سخته و از اول تا آخرین قسمت این دختر کمک پسره میکنه تا بتونه دوباره پیانو بزنه
امیدشو بدست بیاره و راهشو روشن کنه
پسره وقتی بعد از هزااار بدبختی میتونه بنوازه
میفهمه عاشق دختره شده
ولی دختره مریضی خیلی سختی میگیره و میوفته گوشه بیمارستان فلج فلج...
روزی که میره ملاقاتش دستاشو میبینه که داره تلاش میکنه پتورو ول نکنن و از حال نره...
دختره رو میبرن بخش و میمیره...
خانواده ش یه نامه میدن به این پسره میگن دخترمون اینو برای تو نوشته
پسره وقتی میخونه نامه رو نوشتع:
من از بچگی میومدم رو صحنه میدیدم پیانو زدنتوو
همیشه تو چشمام میدرخشیدی
ب مامان و بابام گفتم برام ویولون بخرن تا یروزی با تو همنوازی کنم
من هیچوقت عاشق رفیقت نبودم...
بلکه دروغ گفتم که عاشقشم که چون ب تو نزدیکه بهت نزدیک شم و آزادت کنم و باهات همنواز شم
من همیشه عاشق تو بودم...
دروغ تو در آوریل...