شهر غریب ازدواج کردم
خانواده شوهرم این شکلی نیستن که مهمونی بدن
سر زده میرن خونه هم
کلی زور زدم که چن ساعت قبلش بهم خبر بدن
هر وقت میرم خونه مادرشوهرم لوبیا درست میکنه
همیشههه محاله چیزی جز لوبیا درست کنه حالا یا قاطی برنج یا جدا
خونه خواهرشم چون کادر درمانه غذا بیمارستان میگیره میده بهمون
برادرشم رفته استان زنش زندگی میکنه نمیبینمش
واسه همین خونم میان منم تدارکی نمیبینم همیشم شب میمونن بیشتر از دو وعده میمونن دیگه مهمونی که شب میخوابه کیف نمیده
دلم لک زده برم مهمونی دو ساعت بیام طرف مث مهمون برام تدارک ببینه یا اصن ۲ ساعت مهمون بیاد خونم من براش تدارک ببینم
خیلی ناراحتم