حقیقتش تا یه سال پیش تفکرم این شکلی بود که به هیچ عنوان بچه نه
یا شاید سرپرستی یه بچه رواز بهزیستی بگیرم
و یه بچه دیگه رو نیارم به این دنیا
اما همسرم مخالف بود و بهش حق میدم چون از ابتدا بهش نگفته بودم طرز فکر من اینه
تو این یه سال انگار یه اتفاق هایی داره درونم میفته که بدم نمیاد مادرشدن رو تجربه کنم
و یه چیز دیگه بخاطر شرایطی حدود پنج شش سال خونه مون هم نزدیک خونه مادرمه
و. بعدش قراره بریم از اینجا و فاصله زیاد میشه
و همش با خودم میگم تا نزدیکم به خانوادم بچه دار بشم کمکم کنن برای نگهداریش چون خودم سرکار میرم و نمی تونم تنهایی از پسش بربیام