دعوامون شده تقصیر منه یا شوهرم❓

اول بگم زمانی که شوهرم اومد خاستگاری خیلی چیزارو دروغ گفتن شغل دارایی تحصیلات در واقع گنجشک رنگ کردن جای قناری فروختن هی پله پله برام رو شد ...تا زمانی هم که بچه دار بشیم درامدش بد نبود ولی بعد مشکلات مالی شدید پیدا کردیم و خیلی سختی کشیدم وقتایی هم که یه ذره اوضاع مالیش خوب شده نشون داده جنبه نداره خیلی اذیتم کرده تا پول نداره باهام خوبه حالا ما دو سه سال پیش یه وام گرفتیم که شوهر عمم ضامنشه هر موقع پول نداریم برای قسط زنگ میزنم به بابام قسطو میده بعد پولو برمیگردونیم به مامانم زنگ نمیزنم چون اونم اخلاقش خیلی بده و حرفای بدی میزنه دو سه هفته پیش مامانم حرفی زد که باعث شد باهاش قهر کنم این سری نمیخواستم قسطو به بابام بگم به شوهرم گفتم گفت حالا به یکی از دوستام میگم قرض بده اومد دیدم اصلا یادش رفته بگه بعد بابام زنگ زده بود به شوعرم که برای امروز بریم اونجا که آشتی هم بکنیم شوعرم گفت فردا رفتیم به بابا بگو که قسطو بده این صحبتا مال دیشبه صبح شد بیدار شدم دیدم زودتر بیدار شده تو گوشیه گفتیم آماده بشیم بریم گفت فعلا دلم درد داره گفتم خب زنگ بزنم به بابا تا قسطو بده چون امروز از حساب برمیداشتن  گفت نه رفتیم بگو دوباره میگفت دلم درد داره اینجوری نمیتونم تکلیفمو روشن نمیکرد تا آخر زنگ زدم به بابام که قسطو بده بعد با حال گرفته نشسته بودم فهمید ناراحتم گفتم همه میگن بعد از یه سال پول قسط بی ارزش میشه دیگه فشار نمیاره چرا برای ما نمیشه هر سال وضع مالیمون بدتر از قبله همش امید دارم درست بشه ولی نمیشه اونم گفت همه کشور همینه منم گفتم نیست اون گفت هست من گفتم نیست چون میدونم داره با لین حرفا خودشو گول میزنه اونم عصبانی شد زد زیر سفره و همه چی رو پرت کرد میگفت نمک به حروم تف به ذاتت و ازین چرت وپرتا الانم قهر کرده حرف نمیزنه ناهارشو هم نخورده فکر کنم میخواد بره برا خودش بیرون