هیچ جمشیدرفت خونه حوری سعیدم رفت قایم شدجمشیدبه حوری گفت بازاین پسره حتمادوباره سروکلش پیدامیشه
بعدش جمشیدرفت خونه زنگ زدن بهش خبردادن که کارگرااعتصاب کردن رفت کارخونه توی لحظه هم مریم گفت راه حل مشکلت حوریه بااون حرف بزن که مشکلتوحل کنه زنگ زدحوری اومدخونشون شیرین گفت باپدرم حرف بزن راضیش کن که منوامیرروازهم جدانکنه امیرم جانداره رفت توپارک خوابیدشبوبعدش یواشکی رفت خونه مادرش بابای سعیداومدگفت آقارضا(بابای امیر)خونه ماهست بیااونجا مامانشوامیررفتن خونه سعید بابای سیلی زدبهش بعدشم بهش گفت کاری نکن بذارمن خودم میرم واست خواستگاری میکنم ازجمشیددخترشوامیرم گفت نمیتونم اون زنمه بعدشم حوری زنگ زدسعیدگفت رجب زاده خونمه هرکاری میخوای همین امشب بکن همینجاتموم شد