خانوما من حالم خیلی بده.شوهرم برا پدربزرگش حلوا نثار نذر کرده بهم دیروز صبح گفت وسایلارو بگیرم
شب گفتم کی میپزیم گفت تاسوعا صبح بپز گفتم چقدر گفت چهارصدتا
گفتم حامد پس یا به مامان تو بگم بیاد کمکم یا مامان خودم گفت نمیخاد خودت مردی مگه
گفتم اخه بدون کمکی نمیشه سخته که بهش برخورد دیونه شد فش داد منم جلو خودمو نتونستم بگیرم منم جواب دادم
پاشد کتکم زد سرمو کوبید دیوار زنگ میزدم پدرم بیاد بببرتم دخترم نذاشت
من چکار کنم خانوما نتونستم چشم رو هم بذارم سرم هم عجیب درد میکنه من دردمو به کی بگم چکار کنم اینقدر خدارو صدا زدم امشب کاش ببینه حال منو