۳۹ سال پیش مادر شوهرم فوت کرد پدر شوهرم که بچه های کوچیکی داشت به خاطر این که بچه ها نامادری نداشته باشن ازدواج نکرد وبچه هاش رو بزرگ کرد بعدش که بچه ها ازدواج کردن باز گفت اگر ازدواج کنم پای بچه هام بریده میشه ولی آخر عمر که درمونده و نا بینا شد بچه ها ولش کردن و ۷ماه اخر عمرش رو بردن سالمندان بهش خیلی بدی کردن من که عروس بودم میدیدم ولی هیچ کاری از دستم برنمیآمد بچه های خوبی نداشت اجازه دخالت نداشتم برادر شوهر کوچیکم اگر حرف میزدم از پدرشوهرم دفاع میکردم شروع میکرد به بددهنی وپرخاش که به تو چه ربطی داره پدر خودمونه حالا الان فامیل شوهرم وقتی پدر شوهرم فوت کرد خیلی بد برخورد میکنن بچه های پدرشوهرم رو چون اینا به پدر شوهرم بد کردن منم عروس اون خانوادم همه یا به منم اخم میکنن یا متلک حالا من خیلی دلم گرفته همش میگم خدایا تو که شاهدی من بد پدرشوهرم رو هیچ وقت نخواستم پس دلیل این بیآبرویی چیع